یاد رخت نموده گلستان نوشته ام
از بسکه دیده ام شده محو جمال تو
در هر ورق نگر مه تابان نوشته ام
جانا ز من مرنج عقیق لب ترا
خوشرنگ تر ز لعل بدخشان نوشته ام
نام خدا ز بس که قشنگی نگار من
اسم ترا سرافسر خوبان نوشته ام
ای نور دیده پاره مکن نامه ی مرا
با خون دل بهمرۀ مژگان نوشته ام
غور نما برای خدا سرسری مخوان
با یک جهان حسرت و حرمان نوشته ام
گریان اگر نمی کنی از خواندنش مخند
هر بیت را به ناله و افغان نوشته ام
اول به چار گوشه ی خوانی که نان خوری
چون فرض عین پای نمکدان نوشته ام
مینای یار عشقری از دست من شکست
جان عزیز خویش به تاوان نوشته ام