اهل جهان به يکدگر هرگز وفا نکرد

اهل جهان به يکدگر هرگز وفا نکرد
کس با کس آشنايی بی مدعا نکرد
از وعده های آن بت پيمان شکن مپرس
کز صد هزار گفته يکی را بجا نکرد
جوری که ديدم از تو، ز دشمن نديده ام
در حق من هر آنچه تو کردی بلا نکرد
هر روز حلقه بر در اغيار می زند
روزی مرا ز شيوۀ ياری صدا نکرد
صدبار کرده است بجا حرف غير را
يک بار هم به گفت من آن بيوفا نکرد
يک لاله رو نماند درين گلشن جهان
کز خون نا حقم کف خود را حنا نکرد
از زهر دادن تو نمردم هزار شکر
تو کار خويش کردی و اما خدا نکرد
وا حسرتا که در شب وصل عشقری چرا
خود را فدای آن بت شيرين ادا نکرد
Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *