نه قاصدی كه پيامی به دلستان ببرد
هزار بار به دور سرش طواف كنم
كسی كه نام تو يكبار بر زبان ببرد
تو خود بگو كه شرر خوی من چه خواهد كرد
ز عشق و عاشقی من اگر گمان ببرد
هزار پاره دل خود نموده ام بر يار
كه پاره پارۀ آنرا پران پران ببرد
كسی كه می كند انكار حسن و عشق مجاز
به حيرتم كه چسان پی به بی نشان ببرد
دمی كه سوی وطن عشقری روان گردد
از اين ديار ندانم چه ارمغان ببرد