كلبى بچهء مقصود ساكن ركاخانه
زن كرده و درمانده در پيسه ى طويانه
بى كندو و بى ارزن افتاده به فكر زن
دارد كه شود از غم آواره و ديوانه
خواهد خسر از پيشش طويانه و خرج
جويد خشو از نزدش هم زيور و هم گانه
حاشا كه برون آيد زين باج كمربشكن
حاشا كه ز روي دام اين مرغ برد دانه
خاله خشوى زالش هرگز نشود راضي
گويد كه به شهر نو بايد بخرد خانه
ماما خسر رندش دستار طلب دارد
اين طفل شود ممنون از صوت جرنگانه
گويند نميسازد خانم به ننو يك جاي
گويند نميزيبد يك پاي و دو زولانه
يعني كه بدر گردد از خانه آبايي
آباد كند تنها يك قصر جداگانه
گويند شب خينه تا آخر شاهكاني
هم مطرب زن باشد، هم مطرب مردانه
از احمد و از محمود داماد چو گير قرض
گردن بنمايد پت پيش خود و بيگانه
فرداست كه ميگيرد كچكول گدايي را
ميسوزد و ميسازد با ساز غريبانه
منشاءِ ترقى ها آسانى وصلت هاست
زين رسم و رواج زشت بگريز جسورانه
اين دخترك انسان است نى مال و نه حيوان است
حيف است كه بفروشند چون پنبه و پندانه
استاد ضيا قارى زاده