از اينجا رفته ام تا آسمان يكتاز در شبها
به اين بى دست و پايى كرده ام پرواز در شبها
بيا بشنو كه اين گردنده گنبدهاى نورانى
از اين طاق مقرنَس ميدهد آواز در شبها
پر است آغوش چرخ از روشنان شوخ و سمين بر
تماشايى بود اين پير لعبت باز در شبها
سيه بختى صفاى خاطر روشن ضميران است
دهد آئينه گر آئينه را پرداز در شبها
دماغ خسته طبعان ناز شوخى بر نمى دارد
فغان از اختران شوخ چشمك باز در شبها
به روى لوحه ى تقدير، اين طفلان ابجدخوان
به مشق خوش خرامى ميكنند آغاز در شبها
ضيا نقش قدمهاى كدامين كاروان است اين
مجره بر فلك عقد هزاران راز در شبها