خزان باز شيرازه اى گل گسيخت
فرا روى آب روان خاك ريخت
ورق گشت يكباره گلزار را
شكستند در چشم گل خار را
چنان رنگ بربست از گل فروغ
كه گفتى بهار است حرف دروغ
نفس تند شد در گلوگاهِ باد
شكستى به شاخ صنوبر فتاد
به هر برگ داغى رساند خزان
به هر سو دلى را كشاند خزان
استاد ضيا قاريزاده