فصل گرما سپرى گشته و پائيزان ست
ديدهء من برخ شبنم و گل گريان ست
برگ زرينه كه از شاخه بجوبار افتد
زورقى هست كه در كشمكش طوفان ست
عيب تر دامنىء دختر انگور مكن
كه تر از اشك روانش يخن و دامان ست
سنبل از سيلى صرصر بكبودى زده هست
شمع محفل همه تن سوزد و گلريزان ست
تا بخاكستر پروانه دهد عرض شرار
بلبل از لانهء ويرانه جرس جنبان ست
پى آهو برگان گم شد و چون نگهت مصر
يوسف ماست كه در كوه كمر گريان ست
چشم فرهاد براه ديده فرزاد ز پى
پدر غمزده در دشت و دمن نالان ست
استاد احمد ضيا قاريزاده