مرا در زندگى از آرزو ها نيست جز نامى
خدايا بعد از اين رنج و الم يك خواب آرامى
كند بازى به شمعم باد شوخى خانمان سوزى
زند آتش به كشتم برق تندى نابه هنگامى
اگر دانسته بودم اينقدر تكليف هستى را
نمى ماندم برون از راحت آباد عدم گامى
نشد فرصت كه بر طوف حريمش جان برافشانم
مگر مشت غبارم بعد مردن بندد احرامى
چنين زنجيرى اى دور تسلسل تا بكى بودن
شبم آبستن روزست و روزم آبستن شامى
شما اى دوستان از زندگانى بهره برداريد
مرا هم كيف اين صهبا بياد آيد ز ايامى
زنده ياد احمد ضيا قارى زاده