‎رنج هستى

‎رنج هستى
‎مرا در زندگى از آرزو ها نيست جز نامى
‎خدايا بعد از اين رنج و الم يك خواب آرامى
‎كند بازى به شمعم باد شوخى خانمان سوزى
‎زند آتش به كشتم برق تندى نابه هنگامى
‎اگر دانسته بودم اينقدر تكليف هستى را
‎نمى ماندم برون از راحت آباد عدم گامى
‎نشد فرصت كه بر طوف حريمش جان برافشانم
‎مگر مشت غبارم بعد مردن بندد احرامى
‎چنين زنجيرى اى دور تسلسل تا بكى بودن
‎شبم آبستن روزست و روزم آبستن شامى
‎شما اى دوستان از زندگانى بهره برداريد
‎مرا هم كيف اين صهبا بياد آيد ز ايامى
‎زنده ياد احمد ضيا قارى زاده
Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *