‎شاخه ى بى بار

‎شاخه ى بى بار
‎قدت آورده قيامت به سرم
‎به سرت، كز سر و جان بيخبرم
‎به گمانم دهنت هيچ بود
‎اين گمان هيچ بود در نظرم
‎به گل روى تو اى گل! سوگند
‎كه گل آورده به يادت جگرم
‎از تَف عشق به جوش آمده ام
‎ تشنه ام، تشنه ى آن لعلِ ترم
‎ به هواى قدت اى سرو روان!
‎باز ميگردد اجل دور سرم
‎هيچ بيدرد به دردم نرسيد
‎از تو، پيش تو مگر شكوه برم
‎سايه هم ميرمد از پهلوى من
‎چه بلا شاخه ى بى بار و برم!
‎به رهت خاك بگرديد سرم
‎خاك بر سر از همين رهگذرم
‎چه اثر بر دل سنگت بكند
‎كه بيايى و نيابى اثرم
‎فصل گل ميگذرد كيست ضيا
‎كه گره باز گشايد ز پرم
Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *