قدت آورده قيامت به سرم
به سرت، كز سر و جان بيخبرم
به گمانم دهنت هيچ بود
اين گمان هيچ بود در نظرم
به گل روى تو اى گل! سوگند
كه گل آورده به يادت جگرم
از تَف عشق به جوش آمده ام
تشنه ام، تشنه ى آن لعلِ ترم
به هواى قدت اى سرو روان!
باز ميگردد اجل دور سرم
هيچ بيدرد به دردم نرسيد
از تو، پيش تو مگر شكوه برم
سايه هم ميرمد از پهلوى من
چه بلا شاخه ى بى بار و برم!
به رهت خاك بگرديد سرم
خاك بر سر از همين رهگذرم
چه اثر بر دل سنگت بكند
كه بيايى و نيابى اثرم
فصل گل ميگذرد كيست ضيا
كه گره باز گشايد ز پرم