شاعر بيمار

شاعر بيمار
آه ! كه خواهد كُشت تنهايى و بيمارى مرا
كس نشد پيدا كه بنمايد پرستارى مرا
بار پيراهن نيارد بُرد جسم لاغرم
اينقدر از خلعت هستى است بيزارى مرا
نقش پردازى كه نقش نيك و بد پيراستى
ساختى مجموعه اى از ذلت و خوارى مرا
مو شگافى كاهش روح و روان بار آورد
بهتر است از شاعرى صد بار خر كارى مرا
هر كه تخم بد بكارد من جگر خون مى شوم
گوييا كردند خلق از بهر غمخوارى مرا
اينچنين گر دستبرد غم خرابم ميكند
افكند از پاى بيمارى به ناچارى مرا
بعد مردن چون غبار از ضعف تن گيرم هوا
تا نه بينى زحمت و در خاك نسپارى مرا
بار كلفت چيره شد از بس ضيا بر طبع من
دفتر شعر و سخن هم گشت سر بارى مرا
استاد ضياء قاريزاده
Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *