‎عاشق ناكام

‎عاشق ناكام
‎من عاشق ناكامم، ناكامم و بدنامم
‎عشق است سرآغازم،عشق است سرانجامم
‎دانم كه نمى آيد جز عشق به كار اينجا
‎ديوانه نمى سازد با صبر و قرار اينجا
‎چون موج در اين گرداب آواره و نارامم
‎من عاشق ناكامم، ناكامم و بدنامم
‎فرهاد نيام اما دارم غم سنگينى
‎پرشورم و ميخوانم افسانه ى شيرينى
‎بر سينه زنم ناخن كاوش گر ايامم
‎من عاشق ناكامم، ناكامم و بد نامم
‎دارم ز ازل چشمى پر آب تر از رويش
‎دارم به مثَل بختِ تاريكتر از مويش
‎گاهى به غم صبحم، گاهى به غم شامم
‎من عاشق ناكامم، ناكامم و بدنامم
‎آن شب كه نهم بى او سر بر سر بالش ها
‎از بستر من جوشد هنگامه ى نالش ها
‎چون خار زند نشتر هر موى بر اندامم
‎من عاشق ناكامم، ناكامم و بدنامم
‎بسيار دلم تنگ است از ياد دهان او
‎زيرا كه نميدانم اسرار نهان او
‎او هيچ نميگويد، من در طمع خامم
‎من عاشق ناكامم، ناكامم و بدنامم
‎كس نيست كه باز آرد بر من خبر او را
‎ بر ديده كشم گردى از رهگذر او را
‎يعنى كه ضيا محروم از نامه و پيغامم
‎من عاشق ناكامم، ناكامم و بدنامم
‎استاد ضيا قارى زاده
Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *