من عاشق ناكامم، ناكامم و بدنامم
عشق است سرآغازم،عشق است سرانجامم
دانم كه نمى آيد جز عشق به كار اينجا
ديوانه نمى سازد با صبر و قرار اينجا
چون موج در اين گرداب آواره و نارامم
من عاشق ناكامم، ناكامم و بدنامم
فرهاد نيام اما دارم غم سنگينى
پرشورم و ميخوانم افسانه ى شيرينى
بر سينه زنم ناخن كاوش گر ايامم
من عاشق ناكامم، ناكامم و بد نامم
دارم ز ازل چشمى پر آب تر از رويش
دارم به مثَل بختِ تاريكتر از مويش
گاهى به غم صبحم، گاهى به غم شامم
من عاشق ناكامم، ناكامم و بدنامم
آن شب كه نهم بى او سر بر سر بالش ها
از بستر من جوشد هنگامه ى نالش ها
چون خار زند نشتر هر موى بر اندامم
من عاشق ناكامم، ناكامم و بدنامم
بسيار دلم تنگ است از ياد دهان او
زيرا كه نميدانم اسرار نهان او
او هيچ نميگويد، من در طمع خامم
من عاشق ناكامم، ناكامم و بدنامم
كس نيست كه باز آرد بر من خبر او را
بر ديده كشم گردى از رهگذر او را
يعنى كه ضيا محروم از نامه و پيغامم
من عاشق ناكامم، ناكامم و بدنامم
استاد ضيا قارى زاده