كه دل چون مرغ دست آموز مايل بود در دستم
چو موج هر جا كه رفتم، گرد جولان بود بر رويم
چو خاك هر جا نشستم، دست ساحل بود در دستم
خوش آن شبها كه تارى داشتم با تار گيسويش
به صد آشفتگى سر رشته دل بود در دستم
گهى پروانه سان مى سوختم اندر تب عشقش
به سان شمع گاهى نبض محفل بود در دستم
به چين آستينش همچو ساعد بوسه ميدادم
كليد قفل چندين راز مشكل بود در دستم
خوشم كز خون من آكنده شد پيراهن نازش
به وقت مرگ هم دامان قاتل بود در دستم
نگارى دوش بر دوشم ضيا! بار سفر بربست
كه نزل محملش صد كاروان دل بود در دستم