دزدى به كيسه بر گفت: كاى موذى گزنده
خواهى اگر به هر جيب باشى تو ره برنده
رنگين بكن جلت را چون يابوى دونده
ليس و لباس ظاهر هر جا بود چلنده
كارت نميرود پيش با آستين ژنده
باد اين سخن به گوشَت: من مرده و تو زنده
آدم نه آنكو اينجا، گاو و خرى ندارد
يا گادى مجلل، يا موترى ندارد
يا نيست نوكر خان، يا نوكرى ندارد
زرد است چون گل زرد، آنكو زرى ندارد
آرى بسيج كارت با زر شود بسنده
باد اين سخن به گوشت: من مرده و تو زنده
آنان كه پله بين اند، چون دانه هاى ماش اند
در وقت لول خوردن، بنگر چه در تلاش اند
گرماند و تند و تيز اند، مانا كه ديگ آش اند
در پشت سر عبوس اند، در پيش رو بشاش اند
يك روز خود فروشند، يك روز خود خرنده
باد اين سخن به گوشت: من مرده و تو زنده
آن هوتلى كه او را رند قديم نام است
نانش هميشه باسى، گوشتش هميشه خام است
پس خورده اش ز امساك بر گربه ها حرام است
گر خار ميزند نيش، گل هم پىِ زُكام است
يعنى كه صوت سارنگ كم نيست از سرنده
باد اين سخن به گوشت: من مرده و تو زنده
طبعت اگر نه برف است، تا كى فسرده باشد
شد دير خواب بختت، بنگر نمرده باشد
بنگر كه موش گردون رختت نبرده باشد
بنگر كه گربه ى چرخ نانت نخورده باشد
دندان تيز دارد اين ظالم درنده
باد اين سخن به گوشت: من مرده و تو زنده
چون رنگ بى تامل تا كى ز رو پريدن
اين خورد و نوش و خفتن باشد شروع مردن
خون شو كه تا توانى اندر رگى دويدن
دست شكسته آرى گردد وبال گردن
بى بال و پر به بالا كى ميپرد پرنده
باد اين سخن به گوشت: من مرده و تو زنده
استاد سخن احمد ضيا قاريزاده