مورى تهء پائى شد و ناليد و چنين گفت
كاى بيخبر همچون تو مرا هم سر و پائيست
فرياد كه گوش شنوا بر تو ندادند
تا نيك بدانى كه مرا نيز صدائيست
هر روز برنگى شكنى پا و سرم را
هر لحظه بما از تو تك و تاز جدائيست
غافل گذرى از بر ما اين چه غرور است
پامال كنى پيكر ما اين چه خطائيست
در صفحه هستى چو تو دارم سر و كارى
در كارگهء زندگيم برگ و نوائيست
زين نسج گرانمايه كه نساج ازل بافت
در خورد بر و دوش مرا نيز تبائيست
زينت شده خلقت هستى ست بيك نهج
گو قد رسائيست و گر پشت دوتائيست
هر گرد درين عرصه بود گرم تكاپو
هر ذره درين جا پى ناورد بقائيست
چشم تو بود كوچك و كم نور- و گر نه
هر نقطه درين حلقه پر كار فضائيست
در كوچهء مور است گذرگاه سليمان
گر ديده بيناى و گوش شنوائيست
غافل مشو از درس مكافات كه گفتند
بر هر عملى اجر و به هر كرده جزائيست
استاد ضيا قارى زاده