آدمربای دهر به فکر ربودن است
اینجا دگر به ناخن و انگشت کار نیست
راز گره خلق به دندان گشودن است
باگریه گفت شاعر همسایه؛ شهریار:
«فرهنگ ما برای جهالت فزودن است»
جنگ است و عشق و سفرۀ خالی و خونِ دل
یعنی هزار قصه برای سرودن است
با خلق بیبخار بگو دست و پا بزن
اینجا که گور نیست، چه جای غنودن است؟
رقص از برای رمه و چوپان نمیکند
این گرگ پیر در صدد خر نمودن است
یحیا جواهری