به دستم داد ناگفته دل و دنیای خالی را

به دستم داد ناگفته دل و دنیای خالی را
مبادا پر کنم بی‌یار، ساعت‌های خالی را
خدا با خلق این‌تندیس یعنی من، فقط می‌خواست
به زیر آسمانش پر کند یک جای خالی را
درِ میخانه‌های شهر را بستند؛ حرفی نیست
کجا با خود برم این ساغر و مینای خالی را
نگفتم خاک بر سر کن، برو یک فکر دیگر کن
ستمگر نشنود این جیغ و واویلای خالی را
چهل‌سال است از پشت در و دیوار می‌بینیم
کسی در کوچه‌ها پف می‌کند سرنای خالی را
من و این روح سرگردان دو دیوانه به یک زندان
به یادت تلخ می‌نوشیم با هم چای خالی را
یحیا جواهری
Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *