مصلحت نیست که هی در بزنم، بگذارید
همه شورم، همه عشقم، همه داغم، همه دل
بلبل گمشدهام در چمنم بگذارید
پای تا سر غزلم، از رهِ دور آمدهام
نفسم سوخته، در انجمنم بگذارید
به خداحافظیام یار نیامد چه دریغ
لااقل شاخهگلی در کفنم بگذارید
بس بهار آمد و پاییز که من عاشقشم
روز میخندم و شب میشکنم، بگذارید
عشق بال و پر مان داد که پرواز کنیم
چند روزی به کبوترشدنم بگذارید
آسمان مال شما، هر دو جهان مال شما
دم تان گرم؛ مرا در وطنم بگذارید
یحیا جواهری