تشنه‌گی‌ها چقدر عاشق بارانم کرد

تشنه‌گی‌ها چقدر عاشق بارانم کرد
نم نم اشک هم آتش به گریبانم کرد
خواستم خنده کنم، عصمت مظلوم زنی
زیر شلاق به من زل زد و ویرانم کرد
گرچه کافرشده بودم، صنمی بار دگر
وسط مسجد و میخانه مسلمانم کرد
در خیالات خود انگار خدا را دیدم
جایش اندازهٔ دل بود که مهمانم کرد
شیخ شلاق زند عاشق دلسوخته را
جهل این طایفه از شهر گریزانم کرد
چمدان بستم و راهی شدم؛ اما چشم‌ات
سرخ شد، نم زد و نگذاشت، پشیمانم کرد
حد و اندازهٔ من نیست که شاعر باشم
تُرک شیرازی حافظ غزل افشانم کرد
یحیا جواهری
Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *