تو از تبار مُغل‌دختران مغروری

تو از تبار مُغل‌دختران مغروری
به پلک چشم منی گرچه ظاهرآ دوری
به دامن‌ات نرسد دست هیچ جنگ‌آور
تو شاهدخت سرای امیرتیموری
هوا پر است ز گلبانگ عشق و آزادی
سرآید این شب و این روزگار مهجوری
در این قطار پر از وحشت مسافرکُش
نه پادشاه بماند؛ نه امپراتوری
اگر که قفل زند شیخ درب میکده را
تو کوزه کوزه شرابی، تو تاک انگوری
قیامت گل سرخ است، این تبسمِ کیست
که باز می‌چکد از آسمان گل سوری؟
بیا که خیمه‌ی افلاک را بلرزانیم
جهان عشق نباشد جهان مجبوری
یحیا جواهری
Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *