و به شانههام زخم تبر و تبرچهها را
ز مخنثان چه جویی هنر و وفا و مردی
چه نشاندهای به فرق سر خویش غرچهها را
دل تو دل است جانم نه حریم کشتی نوح
نه بیار هر کهها را؛ نه بخواه هر چهها را
چو دلات هوس نماید سفری به تاولستان
بگشای چشم و بنگر کف پای چرچه*ها را
به چمن شده صدای خوش عندلیب ممنوع
به هوا بریده زاغان رگ نای قرچه*ها را
همه گر شوند یک تن، تن فیل هم ندارد
هنری که دفع سازد حملات مورچهها را
* قرچه: پرندۀ آوازخوان کوچک.
* چرچه: آدم یا حیوان خستهیی که شیمۀ راه رفتن نداشته باشد.
یحیا جواهری