که شراره میتراود ز رگ زبانم امشب
نه هوای کعبه در دل ٬ نه خمار باده در سر
به خدا نه اینم امشب به علی نه آنم امشب
چو هوای یار دارم به زمین چه کار دارم
به کلید مهر بگشا درِ آسمانم امشب
نگشوده یی ز رحمت درِ دلشکستگان را
تو مگر که دل نداری ٬ به تو بدگمانم امشب
به هوای مهر رویت چه شفق نماست چشمم
که به جای اشک خون از مژه میفشانم امشب
سرِ گفتگو ندارد دل شرحه شرحهْ من
مگر اینکه در هوایش غزلی بخوانم امشب
چو حکایت دلم را نشنید ٬ گفتم آخر
تو و قصه های شیرین ٬ من و داستانم امشب
یحیا جواهری