تکلم میکند غم میسراید
سراسر روح شاعر نینواز است
زهر نای آه و اندوه میفزاید
خدا! این حوصلهٔ چلساله کم بود
که چل سال دگر هم صبر باید؟
لقای زندهگانی جانفزا نیست
ولی از دورها دل میرباید
تنِ پرخال دارد آهو، اما
پلنگ خالدار آهو نزاید
مسافر وقت رفتن گریه میکرد
نمیدانم؛ بیاید؟! یا نیاید؟!
وطن نه، این مسافرخانۀ ماست
چه باید کرد همراهان، چه باید؟
سفرها اکثراً بیبازگشتاند
پدر گوید پسر دیگر نیاید
یحیا جواهری