نوروز را بیارید در فصل برگریزان
اردیبهشت ما غم، جوزای ما محرم
تقویم فصلهامان هرگز نبوده میزان
چون پهلوان زخمی تنهاست ایستاده
ما چشمها به کابل، کابل ز ما گریزان
این پهلوان ز شیر و شمشیرها نترسد
اما هراس دارد از شر بدتمییزان
این کولهبار شب را آخر کجا گذاریم
گم شد طلیعهی صبح، خورشید کو عزیزان؟
فردا که لب بجنبد، جنبانده را نمایند
در چارراه اعدام از بندِ پا آویزان
یحیا جواهری