حسن تاجکان داری، چشم و روی چینیها
تا تو شعر میخوانی مات میشود شاعر
باغِ پر غزل دارد با تو شبنشینیها
گرچه این شبستان هم چلچراغها دارد
تو به ماه میمانی چون فرازمینیها
در صف مخالفها گر تو هم بپیوندی
شهر منقلب گردد طبق پیشبینیها
داستان لیلیها قصهی قدیمی شد
عشقهای عریانتر دارد این پسینیها
حرف «دوستت دارم» طعم عشق کم دارد
بوسه است آغاز لذتآفرینیها
در جدال جنگ و عشق، گم شود تفنگ از شهر
پر شود خیابان از گیسوعنبرینیها
یحیا جواهری