تکه تکه ماه را بر موج آب انداختی
خوب شد؛ یا بد؛ تو خود دانی؛ ولی از چشم من
حیف شد بر صورت زیبا نقاب انداختی
آنچه با ما کردهای معشوق با حافظ نکرد
کِشتی ما را تو در شط شراب انداختی*
در دِه پایین و بالا کودکان هم عاشقاند
هفت شهر عشق را در انقلاب انداختی
هر قدر گفتم مرو دریا خطر دارد، نشد
قایق بیبادبانات را در آب انداختی
رفت و آمدهای دل در این حوالی دیدنیست
یا مگر بر گردن عاشق طناب انداختی
با منی، جان و تنی ای عشق ای رؤیای محض
روزگاری شد مرا از خورد و خواب انداختی
* اشارهییست به این مصراع از غزل جناب حافظ:
«بیا و کشتی ما در شط شراب انداز»
یحیا جواهری