از خاطرهها جز غم جانکاه نمانده
ای عشق دمت گرم چه کردی که به این مرد
تا مرز جنون چند قدم راه نمانده
انگار خدا مانده فقط در دلم و هیچ
نقش قدم شیخ و شهنشاه نمانده
منظومهٔ خورشیدی عالم سرِ جایش
باقیست؛ ولی روشنی ماه نمانده
گرگ است که دل بسته به ناموس زلیخا
آن یوسف گمگشته و آن چاه نمانده
ای ماه سفر کرده چه دانی تو که در بلخ
زآن کوه دو مثقال پرِ کاه نمانده
یحیا جواهری