شهری که پر از همهمه و نور و نگار است
این شهر نگینیست در انگشتر تاریخ
همسایۀ آموست ملقب به «مزار» است
هر سنگ در این شهر طلاییست که بیشک
در بین طلاهای جهان هژده عیار است
شهری که چنان بود و چنین هست دریغا
امروز به انواع تب و تاب دچار است
در کوه نه کبک است، نه آهو، نه پلنگی
شهزاده خمار دو سه شلیک و شکار است
یک طایفه ـ لاحول ولا ـ بندۀ پولاند
فرمانده این طایفه دل نیست؛ دلار است
گر لاف و گزاف است به قانون ریاست
بقال سرِ کوچهی ما «ژولسزار» است
شاعر، می و معشوق نگوید چه بگوید؟!
او را بگذارید ننوشیده خمار است
یاران! هله یک آدم هشیار بیارید
دیوانه یکی نیست، دو تا نیست، هزار است
یحیا جواهری