چارسو دلهای عاشق، چارسو شهر خدا
یک دل عاشق بیاور، کوه را از جا بکن
در دل این کوه پنهان است صد کان طلا
شهر عشق است این، نترس اینجا حصار ارگ نیست
دل نمیگوید برو، دلدار میگوید بیا
از درون قایق سهراب میآید به گوش
هی غزل پشت غزل از «سینوعینودالویا»
در غم دیوانهیی شب تا سحر خون میخورند
دل جدا، دلبر جدا، لشکر جدا، کشور جدا
وای با این بیت بالا بیتسلسل شد غزل
ای به قربان دو چشم یار صد تا پادشا
در دیار عشقبازان کودتا در کار نیست
عشق باشد اولین و آخرین فرمانروا
آنکه اقیانوس را جا داده در پیمانهیی
دل به دریا میزند بیکشتی و بیناخدا
یحیا جواهری