گاهی ز خدا، گاه ز مردم گله داری

گاهی ز خدا، گاه ز مردم گله داری
جانم به لب آمد چقدر حوصله داری
حیرانم از این عشق که با عالم و آدم
هفتاد رقم کشمکش و مسأله داری
در روشنی ماه از این کوچه گذر کن
تا کلبهٔ شاعر دو قدم فاصله داری
وقتی تو به خشم آیی یک شهر بسوزد
انگار تو هم خاصیت زلزله داری
ملّای محل گفت که بعضی کلمات‌ات
هرآیینه کفر است، زبان یله داری
بردار دلت را و از این شهر سفر کن!
دیوانهٔ نادیده چرا هلهله داری؟
یحیا جواهری
Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *