حس یک شعر اتفاقی ماند
بیت اول بدون عشق نشد
غزلم ناسروده باقی ماند
زندهگی آه، دردِ سر دارد
کرگسِ غم هزار پر دارد
گور، تنگ است و آدمی تنها
مرده از مرده کی خبر دارد؟
من نگفتم شراب و قلیون آر
بوعلی آر، ابن خلدون آر
ما که تاریکخانهیی داریم
به اسامه چهکار؟ «ادیسون» آر
گل صد برگ کاشتم؛ گم شد
دل در اینجا گذاشتم؛ گم شد
از قطاری که رفت جا ماندم
چمدانی که داشتم گم شد
سکس یک روسپیِ هرجاییست
ایدهآل است و هم تماشاییست
زیر صد من زباله گم شدهایم
اکت و اطوار ما اروپاییست
یحیا جواهری