ماه قدح‌نوش

ماه قدح‌نوش
هوشم ربوده ماه قدح‌نوشی
خورشیدروی زهره بناگوشی
زنجیر دل ز جعد سیه سازی
گلبرگ تر به مشک سیه پوشی
از غم به سان سوزن زرینم
در آرزوی سیم بر و دوشی
خون جگر به ساغر من کرده
ساغر ز دست مدعیان نوشی
بینم بلا ز نرگس بیماری
دارم فغان ز غنچه خاموشی
دردا که نیست ز آن بت نوشین‌لب
ما را نه بوسه‌ای و نه آغوشی
بالای او به سرو سهی ماند
مژگان او بخت رهی ماند
ای مشکبو نسیم صبحگاهی
از من بگو بدان مه خرگاهی
آه و فغان من به فلک بر شد
سنگین دلت نیافته آگاهی
با آهنین‌دل تو چه داند کرد؟
آه شب و فغان سحرگاهی
ای هم‌نشین بیهوده‌گو تا چند
جان مرا به خیره همی‌کاهی؟
راحت ز جان خسته چه می‌جویی؟
طاقت ز مرغ بسته چه می‌خواهی؟
بینی گر آن دو برگ شقایق را
دانی بلای خاطر عاشق را
Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *