بر جگر داغی ز عشق لالهرویی یافتم
در سرای دل بهشت آرزویی یافتم
عمری از سنگ حوادث سوده گشتم چون غبار
تا به امداد نسیمی ره به کویی یافتم
خاطر از آیینه صبح است روشنتر مرا
این صفا از صحبت پاکیزهرویی یافتم
گرمی شمع شبافروز آفت پروانه شد
سوخت جانم تا حریف گرمخویی یافتم
بیتلاش من غم عشق توام در دل نشست
گنج را در زیر پا بیجستوجویی یافتم
تلخکامی بین که در میخانه دلدادگی
بود پر خون جگر هرجا سبویی یافتم
چون صبا در زیر زلفش هرکجا کردم گذار
یک جهان دلبسته بر هر تار مویی یافتم
ننگ رسوایی رهی نامم بلندآوازه کرد
خاک راه عشق گشتم آبرویی یافتم