سر میدهد به سنگت رطل گران کشیدن
نشر و نمای هستی چون شمع خودگدازیست
میباید از بهارت رنج خزان کشیدن
بیهوده فکر اسباب خم ریخت در بنایت
تا چند بار دنیا چون آسمان کشیدن
ای زندگی فنا شو یا مصدر غنا شو
تا منتی نباید زین ناکسان کشیدن
از بیضه سر کشیدم اما کجاست پرواز
تا بال و پر توانیم از آشیان کشیدن
کام امل پرستان شایستهٔ پری نیست
زین چاه تیره تا کی یک ربسمان کشیدن
بدگوهری محال است کم گردد از ریاضت
روی تنک دهد آب تیغ از فسان کشیدن
گیرم کشد مصور صد بیستون به سویی
چون من اگر تواند یک ناتوان کشیدن
بار خمیدگیها یکسر به دوش پیریست
بستند بر ضعیفان زور کمان کشیدن
ضبط نفس چه مقدار با مقصد آشنا هست
ما را به ما رسانید آخر عنان کشیدن
گر تحفهٔ نیازی منظور ناز باشد
در پیش ساده رویان خط میتوان کشیدن
بیدل میان خوبان مجبور ناتوانی است
تا کی به تار مویی کوه گران کشیدن
حضرت ابوالمعانی بیدل رح