مشو غایب که چون آیینه از رخ میپرد رنگم
شدم پیر و نیام محرم نوای نالهٔ دردی
محبت کاش بنوازد طفیل پیکر چنگم
به رنگ سایه از خود غافلم لیک اینقدر دانم
که گر پنهان شوم نورم و گر پیدا همین رنگم
ز خاک آستانت چشم بینم میروم اما
دلی دارم که خواهد آب گردید آخر از ننگم
به بیکاری نفسها سوختم با دل سیه کردم
ز دود شمع آخر سرمهدان شد کلبهٔ تنگم
حیا را کردهام قفل در دکان رسوایی
به رنگ غنچه پنهانست جیب پاره در چنگم
جنون نازنینی دارم از لیلای بیرنگی
که تا گل میکند یادش پری هم میزند سنگم
ز قانون نفس جستم رموز پردهٔ هستی
همین آواز میآید که بسیار است آهنگم
خوشا روزی که نقاش نگارستان استغنا
کشد تصویر من چندانکه بیرون آرد از رنگم
به صرصر دادهاند آیینهٔ ناز غبار من
شه فرمانرو آزادیام اینست اورنگم
به ناهنجاری از خود رفتنم صورت نمیبندد
پر طاووسم و پرگار دارد گردش رنگم
ببینم تا کجا منزل کند سعی ضعیف من
به این یک آبله دل چون نفس عمریست میلنگم
دهد منشور شهرت نام را نقش نگین بیدل
پر پروازگردد گر در آید پای در سنگم
حضرت ابوالمعانی بیدل رح