که زخم تیغ تو دارد طوافگردن ما
زبان ناله ببستیم زین ادبکه مباد
تبسم توکشد ننگ لبگزیدن ما
عیان نشد زکجا مست جلوه میآیی
فدای طرز خرامت ز خویش رفتن ما
به شکر عجز چه مقدار دانه نازکند
بلندکرد سر ما ز پا فتادن ما
فغانکه داد رهایی نداد وحشت هم
چو رنگ شمع قفسگشت پرگشادن ما
درتن ستمکده دل شکوهای نکرد بلند
شکست چینی ومویی نخاست ازتن ما
چودشتتنگیاخلاق زیبمشربنیست
جبینگرفته به دستگشاده دامن ما
به قدر حاصل از آفات آگهیم همه
به جای دانه همین مور داشت خرمن ما
نیایم رنگی و چندین چمن نمو داریم
به روی آب فتادهست موج روغن ما
به غیر خامشی اسرار دلکه میفهمد
چه نکتههاکه ندارد زبان الکن ما
زگل مپرسکه بو درکجا وطن دارد
نیافت مسکن ما هم سراغ مسکن ما
چه ممکن است بگیریم دامنش بیدل
که میرسد به تری نامش ازگرفتن ما
حضرت ابوالمعانی بیدل رح