جوهر سیماب در آیینه حیرت میشود
بر شکست موج تنگی میکند آغوش بحر
عجز اگر بر خویش بالد عرض شوکت میشود
گریهگر باشد غمی از زشتی اعمال نیست
روسیاهیها به اشکی ابر رحمت میشود
نفی قدر ما همان اثبات آبروی ماست
خاک را بر باد دادن اوج لذت میشود
ای توانگر غرهٔ آرایش دنیا مباش
آنچه اینجا عزتاست آنجا مذلت میشود
قابل شایستگی چیزی به از تسلیم نیست
سجدهگر خود سهو همباشد عبادت میشود
از مقیمان طربگاه دلیم اما چه سود
آب در آیینهها آخر کدورت میشود
شعلهگر دارد سراغ عافیت خاکسترست
سعی ما از خاک گشتن خواب راحت میشود
مجمع امکانکه شور انجمنها ساز اوست
چشم اگر از خود توانی بست خلوت میشود
رنگ این باغم ز ساز عبرت آهنگم مپرس
هرکه از خود میرود بر من قیامت میشود
نالهای کافیست گر مقصود باشد سوختن
یکشرر سامانصدگلخنبضاعت میشود
غافل از نیرنگ وضع احتیاج ما مباش
بینیازبهاستکاینجاگرد حسرت میشود
غفلت ما شاهد کوتاهبینیهای ماست
گر رسا باشد نگه صیاد عبرت میشود
بسکه مد فرصت از پرواز عشرت بردهاند
بال تا بر هم زنی دست ندامت میشود
بیدل اینگلشن به غارتدادهٔ جولان کیست
کز غبار رنگ وبو هر سو قیامت میشود
حضرت ابوالمعانی بیدل رح