غبارش چون سحر پیشانی افلاک میمالد
گهر حل میکند یا شبنمی در پرده میبیزد
حیا چیزی بر آن رخسار آتشناک میمالد
امل افسون بیباکیست در عبرتگه امکان
بقدر ریشه مستی آستین تاک میمالد
سخن بیپردهکمگوییدکاین افسانهٔ عبرت
به گوشی تا خورد اول لب بیباک میمالد
به ذوق سدره و طوبی تو هم دندان به سوهان زن
امل کام جهانی را به این مسواک میمالد
صفایدامن صبح و نم شبنم چه ننگ است این
فلک صابون همین بر خامههای پاک میمالد
دربنگلشن ز وضع لاله وگل سیر عبرتکن
که یک مژگان گشودن سینه بر ضد چاک میمالد
سیهچشمیست امشب ساقی مستانکه نیرنگش
به جام هرکه اندازد نظر تم-یاک میمالد
به چندین زنگ ازآن نقش قدم گل میتوان چیدن
به رفتارت پر طاووس رو بر خاک میمالد
مشو از امتیاز خیر و شر طنبور این محفل
که عبرت گوش هر کس درخور ادراک میمالد
مگر سعی ندامت هم دلی انشاکند بیدل
نفس دستی به صد امید برگ تاک میمالد
حضرت ابوالمعانی بیدل رح