به هر چه دیده گشادیم خواب میبافند
قماش کسوت هستی نمیتوان دریافت
حریر وهم به موج سراب میبافند
نفس چه سحر طرازد به عرض راحت ما
درین طلسم همین پیچ وتاب میبافند
ز لاف ما و من ای بیخودان پوچ قماش
کتان به کارگه ماهتاب میبافند
ز تار و پود هجوم خطش مشو غافل
که بهر فتنهی آن چشم، خواب می بافند
به کارگاه نفس ره نبردهای کانجا
هزار ناله به یک رشته تاب میبافند
کمند سعی جهان جز نفس درازی نیست
چو عنکبوت سراسر لعاب میبافند
عبث به فکر قماش ثبات جامه مدر
به عالمیکه تویی انقلاب میبافند
به وهم خون شدهٔکو چمن،کجاست بهار
هنوز رنگ به طبع سحاب میبافند
ز تیغ یار سر ما بلند شد بیدل
به موج خیمهٔ ناز حباب میبافند
حضرت ابوالمعانی بیدل رح