حذر کز یکنفس تنگی برون از خویش میآیی
حلاوت آرزوییها گزند آماده است اینجا
همه گر در عسل پا افشری بر نیش میآیی
در آن محفل که ناز آدمیت خرس و بز دارد
محاسن میفروشی هرقدر با ریش میآیی
برو آنجا که سقف سیمکار و قصر زر باشد
تو شیطانی کجا درکلبهٔ درویش میآیی
در اهل مزبلهگند حدث تاثیرها دارد
خباثت پیشهکن دنیاست آخر پیش میآیی
چه افسون اینقدرها دارد از قرب دلت غافل
که منزل در بغل گمکرده دوراندیش میآیی
به عریانی سر یک رشته دامانت نمیگیرد
جنونکن گر برون از عالم تشویش میآیی
حباب نقد هستی امتحانی دارد از صفرت
کمی هم زین میان گر رفته باشی بیش میآیی
همین آوازم از دلهای درد آلود میآید
که مرهم شو اگر بر آستان ریش میآیی
بهارت بیدل آخر در چه گلزار آشیان دارد
که عمری شد به چندین رنگ پیش خویش میآیی
حضرت ابوالمعانی بیدل رح