ناشتاگر شکنی قلعهٔ خیبر شکنیست
مگذر از ذوق حلاوتکدهٔ محفل درد
نالهپردازی نی عالم شکرشکنیست
نفس از ضبط تپش معنی دل میبندد
گوهرآرایی این موج به خود درشکنیست
صد قیامتکده در پردهٔ حیرت داریم
مژه برهم زدن ما صف محشر شکنیست
سخت کاریست که باکلفت دل ساختهایم
زنگ آیینه شدن سد سکندر شکنیست
می برد سعی فنا تنگی از آغوش حباب
وسعت مشرب ما تابع ساغر شکنیست
آرزو حسرت مژگان که دارد یارب
که نفس در جگرم بیخود نشتر شکنیست
محوکن عرضمال و دل روشن دریاب
صافی آینه، آیینهٔ جوهر شکنیست
ترک جمعیت دل سخت ندامت دارد
بحریکسر عرق خجلتگوهر شکنیست
بیدل ازخویش به جز نفی چه اثباتکنیم
رنگ را شوخی پرواز همان پر شکنیست
حضرت ابوالمعانی بیدل رح