یعنی که بیش اپن نتوان کم گریستن
ای دیده با لباس سیهگریهات خوش است
دارد گلاب جامهٔ ماتم گریستن
بر ساز زندگانی خود نیز خندهای
تا چند در وفات اب و عم گریستن
تو ابن آدمی گرت امید رحمتی است
میراث دیده گیر ز آدم گریستن
گر شد دل از نشاط و لب از خنده بینصیب
یارب ز چشم ما نشودکمگریستن
ضعف اینچنینکه خصم توانایی منست
مشکلکه بیرخ تو توانمگریستن
شبنم ز وصل گل چه نشاط آرزو کند
اینجاست بر نگاه مقدم گریستن
کس اینقدر ادب قفس درد دل مباد
اشکم نبست طاقت یکدمگریستن
تاکی درین بهار طرب خندههای صبح
این خنده توام است به شبنمگریستن
شیرازهٔ موافقت آخرگسستنی است
باید دو روز چون مژه با همگریستن
خجلت رضا به شوخی اشکم نمیدهد
میبایدم به سعی جبین نمگریستن
بیدل ز شیشههای نگون باده میکشد
زبباست از قدی که بود خم گریستن
حضرت ابوالمعانی بیدل رح