هویی مگر چو نبض کنم بیصدا بلند
بنیاد عجز و دعوی عزّت جنونکیست
مو، سربلند نیست شود تا کجا بلند
کمهمّتی به ساز فراغم وفا نکرد
دامن نیافتم به درازای پا بلند
از نُه فلک دریغ مکن چین دامنی
یک زینهوار از همه منظر برآ بلند
دور است خواب قافله از معنی رحیل
ورنه نمیشد اینهمه بانگ درا بلند
پیری دکان نالهٔ ما گرم داشتهست
نرخ عصاست درخور قد دوتا بلند
خلق جهان جنونزدهٔ بیبضاعتیست
ازکاسهٔ تهیست خروش گدا بلند
فطرت محیط نه فلک آبگون شود
گر وارسیم آبله پست است یا بلند
ما بیخودان تظلم حسرت کجا بریم
دست غریق عشق نشد هیچ جا بلند
چون نقش پا ز بس که نگونبخت فطرتیم
مژگان نمیشود به تماشای ما بلند
پستی مکش ز چتر کی و دستگاه جم
یک پشت پای بگذر از این دستها بلند
بیدل مگر تو درگذری ورنه پیش ما
دریاست بیکنار و پل مدّعا بلند
حضرت ابوالمعانی بیدل رح