دماغ عشق سرشار است و هرجا گفتگو دارد
عدم از سرمه جوشاندهست شور محفل امکان
تأمل کن خموشی تا کجاها گفتگو دارد
جهان بزمیست، نفرین و ستایش نغمهٔ سازش
سراپا گوش باید بود دنیا گفتگو دارد
ز بس بردهست افسون امل از خود جهانی را
گر از امروز میپرسی ز فردا گفتگو دارد
ندارد صرفهٔ غیرت به جنگ سایه رو کردن
خجالت نقد بیکاریکه با ما گفتگو دارد
نباشد گر نوای زهد و تقوا دردسر کمتر
به بزم ما قدحگوش است و مینا گفتگو دارد
اسیر تنگنای کلفتم از هرزهپروازی
غبارم گر نفس دزدد به صحرا گفتگو دارد
سراغ عافیت خواهی ز ما و من تبرا کن
ندارد بوی جمعیت زبان تا گفتگو دارد
نفس وحشتنگار گرد از خود رفتن است اینجا
صریر خامهای در لغزش پا گفتگو دارد
اثرهای کمال وحدت است افسانهٔ کثرت
برای خود خیال شخص تنها گفتگو دارد
نگردد محرم راز دهانش هیچکس بیدل
مگر لعلشکه از شرح معما گفتگو دارد
حضرت ابوالمعانی بیدل رح