پشت پایی بود معراج این بنای پست را
بر فضولی ناکجا خواهی دکان ناز چید
جزگشاد و بست جنسی نیست درکف دست را
عمرها شد شورزنجیرازنفس وا میکشم
کشور دیوانه مجنونکرد بند و بست را
قول وفعل طینت بیباک دررهن خطاست
لغزش پا و زبان دارد تصرف مست را
با همه معدوم از قید توهّم چاره نیست
ماهی بحرکمان هم میشناسد شست را
سرمهکردم تا قی چشمی به خویشم واکند
فطرت بینورتاکی نیست بیند هست را
بیدلازنازکخیالان مشقهمواریخوشاست
تا نیفشارد تأمل معنی یکدست را
حضرت ابوالمعانی بیدل رح