بویگلی به سیر دماغی رسیدهایم
مفت تأمدم اگر وا رسد کسی
از عالم برون ز سراغی رسیدهایم
از سرگذشت عافیت شمع ما مپرس
طیگشت شعلهها که به داغی رسیدهایم
پر دور نیست از نفس آثار سوختن
پروانهها به دور چراغی رسیدهایم
بر بیخودان فسانهٔ عیش دگر مخوان
رنگی شکستهایم و به باغی رسیدهایم
اقبال پرگشایی بخت سیاه داشت
از سایهٔ هما بهکلاغی رسیدهایم
از ما تلاش لغزش مستان غنیمت است
اشکی به یک دو قطره ایاغی رسیدهایم
چون سکتهای که گلکند از مصرع روان
کم فرصت یقین به فراغی رسیدهایم
بیدل درین بهار ثمرهاست گلفشان
ما هم به وهم خویش دماغی رسیدهایم
حضرت ابوالمعانی بیدل رح