شیر خورد خون من ذوق من از خوردنش
هین هله شیر شکار پنجه ز من برمدار
هین که هزاران هزار منت آن بر منش
پخته خورد پخته خوار خام خورد عشق یار
خام منم ای نگار که نتوان پختنش
ای تو دهلزن به قل بنده تو را چون دهل
در تو درآویخته همچو دهل میزنش
گوش همه سرخوشان عشق کشد کش کشان
عشق تو داوود توست موم شده آهنش
دل همه مال و عقار خرج کند در قمار
چونک برهنه شود چرخ دهد مخزنش
دل ز سخن مال مال خواست زدن پر و بال
پرتو نور کمال کرد چنین الکنش