هر بار چو جان به کار میآیی
از بهر حیات و زنده کردن تو
در عالم چون بهار میآیی
عشاق همه شدند حلوایی
چون شکر قندوار میآیی
می درده و اختیار ما بستان
کز مجلس اختیار میآیی
از خلق جهان کناره میگیرد
آن را که تو در کنار میآیی
خاموش به حضرت تو اولیتر
کز حضرت کردگار میآیی
دیدیم تو را ز دست ما رفتیم
کز عالم پایدار میآیی
ای مرغ ز طاق عرش میپری
وی شیر ز مرغزار میآیی
ای بحر محیط سخت میجوشی
وی موج چه بیقرار میآیی