دو چشم خویش سوی گل گشادی
ز شرم روی ما گل از تو بگریخت
ز گل واگشتی این جا سر نهادی
نهادی سر که پای من ببوسی
نیابی بوسه گل را بوسه دادی
بدان لبها که بوی گل گرفتهست
نیابی بوسه گر چه اوستادی
برای رفع بویش این دو لب را
همیمالم به خاکت من ز شادی
کجا بردارم این لب از تو ای خاک
ولی فتنه تویی گل را تو زادی
تو آن خاکی که از حق لطف دزدی
تو دزدی و مریدی و مرادی