خانه را رو تهی کن از اغیار
ور تو خواهی سماع را گیرا
دور دارش ز دیده انکار
هر که او را سماع مست نکرد
منکرش دان اگر چه کرد اقرار
هر که اقرار کرد و باده شناخت
عاقلش نام نه مگو خمار
به بهانه به ره کن آنها را
تا شوی از سماع برخوردار
وز میان خویش را برون کن تیز
تا بگیری تو خویش را به کنار
سایه یار به که ذکر خدای
این چنین گفتست صدر کبار
تا نگویی که گل هم از خارست
زانک هر خار گل نیارد بار
خار بیگانه را ز دل برکن
خار گل را به جان و دل میدار
موسی اندر درخت آتش دید
سبزتر میشد آن درخت از نار
شهوت و حرص مرد صاحب دل
همچنین دان و همچنین پندار
صورت شهوتست لیکن هست
همچو نار خلیل پرانوار
شمس تبریز را بشر بینند
چون گشایند دیدهها کفار