هر روز بامداد طلبکار ما تویی

هر روز بامداد طلبکار ما تویی
ما خوابناک و دولت بیدار ما تویی
هر روز زان برآری ما را ز کسب و کار
زیرا دکان و مکسبه و کار ما تویی
دکان چرا رویم که کان و دکان تویی
بازار چون رویم که بازار ما تویی
زان دلخوشیم و شاد که جان بخش ما تویی
زان سرخوشیم و مست که دستار ما تویی
ما خمره کی نهیم پر از سیم چون بخیل
ما خمره بشکنیم چو خمار ما تویی
طوطی غذا شدیم که تو کان شکری
بلبل نوا شدیم که گلزار ما تویی
زان همچو گلشنیم که داری تو صد بهار
زان سینه روشنیم که دلدار ما تویی
در بحر تو ز کشتی بی‌دست و پاتریم
آواز و رقص و جنبش و رفتار ما تویی
هر چاره گر که هست نه سرمایه دار توست
از جمله چاره باشد ناچار ما تویی
دل را هر آنچ بود از آن‌ها دلش گرفت
تا گفته‌ای به دل که گرفتار ما تویی
گه گه گمان بریم که این جمله فعل ماست
این هم ز توست مایه پندار ما تویی
چیزی نمی‌کشیم که ما را تو می‌کشی
چیزی نمی‌خریم خریدار ما تویی
از گفت توبه کردم ای شه گواه باش
بی گفت و ناله عالم اسرار ما تویی
ای شمس حق مفخر تبریز شمس دین
خود آفتاب گنبد دوار ما تویی
Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *